‌ Oblivion

ساخت وبلاگ

یه نسیم خنکی از پنجره میاد و می‌خوره بهم و حس می‌کنم هنوز صبحه. حس می‌کنم هنوز یه عالمه زمان دارم. حس می‌کنم یه پنج‌شنبه‌ی معمولی بعد یه هفته‌ی شلوغه که وقت دارم به کارهام برسم. پشت میزم نشستم و پاهام رو بغل کردم و به سوال تمرین فکر می‌کنم. آهنگ‌هایی که قدیم‌ترها بارها و بارها گوششون می‌دادم رو گوش می‌دم. آرامش عجیبی دارم. این جوری نیست که حالم خوب یا بد باشه؛ ولی انگار حالم رو هر جوری که هست پذیرفته باشم و باهاش دوست شده باشم. انگار با این که می‌دونم جای خوبی نایستادم ولی اطمینان داشته باشم که نمی‌افتم.

انگار خودم رو یادم رفته. انگار دور و برم رو یادم رفته.

پ.ن. یه پست دیگه با همین عنوان داشتم؛ ولی مثلا می‌تونم این رو به طور خاص مپ کنم به Oblivion از Indians.

عنوان ندارد...
ما را در سایت عنوان ندارد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0descriptionc بازدید : 95 تاريخ : سه شنبه 10 تير 1399 ساعت: 3:10